کد مطلب:154089 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

راهب نصرانی و سر ابی عبدالله
مامورین ابن زیاد در منازل بین راه سر حسین را از صندوق بیرون می آوردند و بر نیزه نصب می كردند و عده ای از آن محافظت می نمودند تا آن منزل را ترك كنند، به منزلی رسیدند كه راهبی در آن جا دیری داشت، نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون دیر نوری از زمین تا آسمان می درخشد، بیرون آمد مشاهده كرد كه نور از سر حسین است، نزد مأمورین آمد و گفت! شما كیستید؟

مأمورین ابن زیاد:

این سر كیست؟

سر حسین بن علی.

- كدام علی؟

علی بن ابی طالب.

- مادرش كیست؟

فاطمه دختر رسول خدا.

- دختر پیامبرتان؟

بلی!

- وای بر شما چه بد مردمی هستید. اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژه چشممان نگهداری می كردیم ممكن است ده هزار دینار به شما بدهم این سر را تا صبح به


من بسپارید؟

مانعی ندارد، راهب دینار را داد و سر را تحویل گرفت و آن را شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب را گریه می كرد تا صبح سر حسین را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من جز اختیار خود را ندارم. و انا اشهد ان لا اله الا الله و ان جدك محمدا رسول الله و اشهد اننی مولاك و عبدك. «گواهی می دهم كه جز خدای یكتا خدائی نیست و گواهی می دهم كه محمد جد تو رسول خدا است و من بر دین جد توام».

نزدیك شام مأمورین سر ابی عبدالله گفتند: بیائید دینارها را تقسیم كنیم مبادا یزید از ما بستاند، وقتی كیسه های زر را گشودند مشاهده نمودند كه دینارهای طلا به خزف تبدیل شده بود كه یك طرف آن مكتوب بود: و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون. و در طرف دیگر: و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون [1] .


[1] تذكرة الخواص ابن جوزي ص 147 بنقل نفس المهموم ص 423. الصواعق المحرقة ص 197. ينابيع المودة ص 352.